گل را به طرف بابا دراز کرده بود
میگفت: بابا جون بگیر
بابا نگاه میکرد و گریه میکرد
تعجب کردم که چرا گل رو نمیگیره
پرستار که ملحفه رو کنار زد
دلم آتیش گرفت
دو دست و دو پای پدر قطع شده بود
پدر گریه میکرد و دختر بهش زل زده بود
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: