یا فاطمه(س)
یا فاطمه(س)
 

اون شب سید توصیه کرد شام کم بخور امشب کار داریم! 
نیمه شب با هم سوار موتور هوندا 250 شدیم و رفتیم سمت اروند .
معمولاً برای سرکشی به پست ها این کار را انجام می دادیم .اما آن شب فرق می کرد .
رفتیم به سراغ یکی از خاکریز های به جا مانده از دوران جنگ. 
آسمان پرستاره حاشیه اروند و نخل های آن صحنه زیبایی ایجاد کرده بود .
یاد شب عملیات در ذهنم تداعی شده بود.مدتی باهم راه رفتیم. سید ساکت بود و فکر می کرد. 
بعد نشست روی خاکریز و دستش را کرد توی خاک و بالا آورد. مشت او پر از خاک بود . 
رو به من کرد و گفت: 
« مجید امروز وظیفه من و تو اینه که این خاکریز رو گسترش بدیم و ببریم تو شهرها!»
معنی این  حرف سید را نمی فهمیدم . خودش توضیح داد و گفت:
« تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد! ما باید توی شهر خودمون، کوچه به کوچه ، مسجد به مسجد ،
مدرسه به مدرسه ، دانشگاه به دانشگاه کار کنیم. باد بریم دنبال جوان ها . 
باید پیام این هایی که توی خون خودشون غلتیدند را ببریم توی شهر»
گفتم :«خب اگه  این کار رو بکنیم ، چی می شه!؟»
برگشت به سمت من و با صدایی بلندتر گفت:
« جامعه بیمه می شه. گناه در سطح جامعه کم می شه.مردم اگه با شهدا رفیق بشن، 
همه چی درست می شه. اون وقت جوان ها می شن یار امام زمان (ارواحنا فداه).»
بعد شروع کرد به توضیح دادن : « ببین ، ما نمی تونیم چکشی و تند برخورد کنیم. 
باید با  نرمی و آهسته آهسته کار خودمان را انجام بدیم . 
باید خاطرات کوتاه و زیبای شهدا را جمع کنیم و منتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که مارا دعوت کنند .
باید خودمان برویم دنبال جوان ها. البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم. 
اگه مثل شهدا نباشیم ، بی فایده است .کلام ما تأثیر نخواهد داشت .»
فراموش نمی کنم سید می گفت:« من فرصت زیادی ندارم. 
به این آسمان پر ستاره اروند من بیشتر از ۳۰ سال عمر نمی کنم! 
اما از خدا خواسته ام به من توفیق کار برای شهدا را بدهد.»
صبح روز بعد یک دفتر بزرگ آورد و به من نشان داد. گفتم :« این چیه؟!»
گفت: «منشور درست زندگی کردن!»
از دست او گرفتم و نگاه کردم. دیدم در تمام صفحات این دفتر ،بریدة روزنامه چسبانده!
در آن زمان روزنامه اطلاعات ستونی داشت به نام دو رکعت عشق.
سید تمام آن ها را بریده و به این دفتر چسبانده بود . 
در هر صفحه درباره سیره و زندگی یک شهید توضیحاتی نوشته بود. 
سید این ها را جمع کرده بود نه صرفاً برای روایتگری و خاطره گفتن ، بلکه برای عمل کردن به سیره شهدا

شهید سید مجتبی علمدار 



معبـرهای ما فرق میکند با معبر شمــــا !!
نوع سیم خاردارهایش ، مین هایش ...
تخریب چی هایتان را بفرستید ..
اینجــــــا ،گرفتار ِمعبــــــر ِنفسیم ... گناه احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را ..


اگر تو سیم خار دارهای نفس، گیر کرده باشیم،
توفیق رد شدن از سیم خاردارهای دنیا نصیبمون نمیشه و‌ شهادت یه آرزو میمونه ...

میفهمی رفیق حسرتش به دل میمونه .....

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



برچسب‌ها:
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 20 دی 1394برچسب:, توسط بانوی ایران
قابل توجه اونایی که ساکن مطقه ترشیزن حمید سبزواری درگذشت ببخشید که دیر شد شعرخوانی فرزندان یکی از جانبازان در حضور رهبرانقلاب تولد لبیک یا خامنه ای مدافع حرم اهای دشمن سر تیم حفاظت مقام معظم رهبری به شهادت رسید توصیه به احترام شهدا... یک مسابقه
تمامی حقوق مطالب برای یا فاطمه(س) محفوظ می باشد